هر وقت احساس خستگي مي كنم يه ليوان چاي داغ مي خورم ...!

هیچ وقت فکر نمی کردم مجدد دلم بخواد اینجا عمومی بنویسم 

آن زمان که رفتم همه چیز را با خودم بردم، خود را کشتم ...

قبری برای خود خریدم و خود را با چمدانی خالی از هرگونه خاطره ای از هر کس و هر احساسی دفن کردم ...

اینگونه شد که سردی خاک چشمانم را پر کرد و من مرده ای متحرک شدم ...

و اینک اینگونه می نویسم.... بدون تپش...

 

+ تاریخ دوشنبه نوزدهم تیر ۱۳۹۶ ساعت 9:22 نویسنده ن.ن |