هیچ وقت فکر نمی کردم مجدد دلم بخواد اینجا عمومی بنویسم
آن زمان که رفتم همه چیز را با خودم بردم، خود را کشتم ...
قبری برای خود خریدم و خود را با چمدانی خالی از هرگونه خاطره ای از هر کس و هر احساسی دفن کردم ...
اینگونه شد که سردی خاک چشمانم را پر کرد و من مرده ای متحرک شدم ...
و اینک اینگونه می نویسم.... بدون تپش...