نمی دونم تو زندگی قبلیم مرد بودم یا زن اما گرایش شدیدی به طبیعتگردی دارم
برم تو دل طبیعت گم بشم و ساعتها از شر کل آدمها راحت بشم ...
نمی دونم این حس مال زندگی گذشته امه یا حال
اصلا هیچی نمی دونم یه مدته ذهنم پر شده از نوستالوژی های خراب ...
بر گیسویت ای جان کمتر زن شانه.....
تورخدا یه وقتایی درک کن چقدر دوستت دارم
این دل لعنتی برای تو میتپه خب مریضش می کنی میری؟
این انصافه؟
من جونم به حلقه های موی تو بند شده
بعد میشینی موهای خیستو جلوی من بدبخت شونه می کنی ؟
اینم شد انصاف بی انصاف ؟!